فضولی

فضولی

شمارهٔ ۵۷

۱

تندست یار و بی سببی می کند غضب

دارد غضب همیشه بعشاق زین سبب

۲

مطلوب را چو نیست مقام معینی

هرگز نمی رسد بنهایت ره طلب

۳

معلوم می شود که ندارد مذاق عشق

او را که از حرارت می می رسد طرب

۴

کام از لبت چگونه بیابند جان و دل

دل می رسد بجان ز تو جان می رسد بلب

۵

تو چشمه حیاتی و ما ظلمت فنا

از ما هوای وصل تو امریست بس عجب

۶

ما طالب تو و تو گریزان ز قرب ما

اینست کار ما و تو پیوسته روز و شب

۷

الفت میان ما و تو بسیار مشکل است

تو در پس حجابی و ما در ره ادب

۸

چون غیر ممکن است فضولی وصال دوست

بیهوده چند در طلبش می کشی تعب

تصاویر و صوت

نظرات