
فضولی
شمارهٔ ۵۹
۱
کی توانم رست در کویت ز غوغای رقیب
می کند فریاد سگ هر گه که می بیند رقیب
۲
وصل تو می خواهم ولی مشکل که بندد صورتی
نیست اهل درد را از خوان وصل او نصیب
۳
آتشی از شوق گل در دل ندارد غالبا
چون نمی سوزد قفس را نالهای عندلیب
۴
می نهد بر دست من دست از پی تشخیص لیک
کی علاج درد من می آید از دست طبیب
۵
ای که دم از دولت قرب سلاطین می زنی
نیست ممکن این که آزاری نبینی عنقریب
۶
گه دل از جان می کند او را نهان گه جان ز دل
نیست آن گل چهره در هر جا که باشد بی رقیب
۷
نیست مقصود دل بیچاره غیر از وصل یار
فاستجب ما قد دعا عبد ضعیف یا مجیب
۸
چند می پرسی فضولی بر که واله گشته
والهم کی می رسد بر خاطرم نام حبیب
نظرات