فضولی

فضولی

شمارهٔ ۶۵

۱

عمر دراز من که پریشان گذشته است

در آرزوی گیسوی جانان گذشته است

۲

ذوق وصال اگر نشناسیم دور نیست

اوقات ما همیشه به هجران گذشته است

۳

داریم آتشی ز تو در دل که سوختست

غیر تو هر که در دل سوزان گذشته است

۴

در دل گذشته است خیال اجل مرا

هر جا که ذکر غمزه جانان گذشته است

۵

بگذر طبیب از سر درمان درد من

بیمار درد عشق ز درمان گذشته است

۶

هر دم بناوک تو که در جان گرفته جا

دل میل می کند مگر از جان گذشته است

۷

زاهد ز ما مجو سر و سامان که مست عشق

ز اندیشه بی سر و سامان گذشته است

۸

افغان ز چرخ گر گذرانی چه فایده

چون کار تو فضولی از افغان گذشته است

تصاویر و صوت

نظرات