
فضولی
شمارهٔ ۷
۱
چو از غم کنم چاک پیراهنم را
ز مردم کند اشک پنهان تنم را
۲
چه سان با قد خم کنم عزم کویش
گرفتست خار مژه دامنم را
۳
غمت دانه ها می فشاند ز چشمم
بباد فنا می دهد خرمنم را
۴
نیامد ز دست تو ای من غلامت
که در طوق ساعد کشی گردنم را
۵
ز هر سو ره آرزو بست بر من
سرشکم که بگرفت پیرامنم را
۶
مبین محتسب تند در ساغر می
مکن تیره آیینه روشنم را
۷
ز غم مرده ام ماتم خویش دارم
فضولی ملامت مکن شیونم را
تصاویر و صوت

نظرات