فضولی

فضولی

شمارهٔ ۷۳

۱

تن که از تیر تو چون زنجیر روزن روزنست

تا شدم دیوانه عشق تو زنجیر من است

۲

جان برون از تن باستقبال تیرت رفت و نیست

غیر پیکانت کنون جانی که ما را در تن است

۳

شاکرم دور از گل رویت ز چشم خون فشان

منزلم از قطرهای خون او چون گلشن است

۴

ماه من بی مهر رخسارت چگویم حال خود

ظلمتی کز هجر دارد روزگارم روشن است

۵

نیست در عشق توام جز جان سپردن چاره

شمع اگر خواهد نجات از سوختن در مردن است

۶

بی قراری راست ره در کویت ای ابرو کمان

کش بسان تیر پا بهر تردد زاهن است

۷

دوست می دارد ترا هر کس که باشد در جهان

بر فضولی رحم کن کاو را جهانی دشمن است

تصاویر و صوت

نظرات