فضولی

فضولی

شمارهٔ ۷۵

۱

مه من شام غمت را سحری پیدا نیست

آه ازین غم که ز مهرت اثری پیدا نیست

۲

بر تو گر من نگزینم دگری نیست عجب

چه کنم در همه عالم دگری پیدا نیست

۳

دل شد آواره و زد عشق تو آتش در تن

خانه ام سوخت ، ز آتش شرری پیدا نیست

۴

غالبا سیل غمت برد ز جا دلها را

کز دل گم شده ما خبری پیدا نیست

۵

گم شدم در صف عشاق نپرسید آن مه

که درین دایره خونین جگری پیدا نیست

۶

اشک را خوار مبینید که در بحر وجود

طلبیدیم ازین به گهری پیدا نیست

۷

در ره عشق فضولی دم رسوایی زد

چند گویید که صاحب نظری پیدا نیست

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۱/۳۰ - ۱۰:۵۵:۴۲
خانه ام سوخت ، ز آتش شرری پیدا نیست
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۱/۳۰ - ۱۰:۵۶:۰۹
خانه ای سوخت ، ز آتش شرری پیدا نیست