
فضولی
شمارهٔ ۷۹
۱
بتی که شیوه خوبی به از تو داند نیست
پری وشی که ز دست توام رهاند نیست
۲
هزار نامه نوشتم بیار لیک چه سود
کسی که لطف نماید باو رساند نیست
۳
دهد بدست تو هرکس که هست نقد حیات
ولی کسی که ز تو کام دل ستاند نیست
۴
بلوح دهر حدیث گذشتگان یک یک
نوشته اند ولی عارفی که خواند نیست
۵
همه اسیر غم عالیم راه روی
که رخش همت ازین تنگنا جهاند نیست
۶
بمی چه میل کنم آزموده ام آن هم
چنانکه سوز غم عشق را نشاند نیست
۷
بملک دهر فضولی مبند دل کانجا
بسیست آمده اما کسی که ماند نیست
نظرات