فضولی

فضولی

شمارهٔ ۹۱

۱

بر جان ما جفای نکویان ز حد گذشت

اوقات ما میانه این قوم بد گذشت

۲

سوز و گداز شمع ز رشک جمال تست

رست از همه عذاب کسی کز حسد گذشت

۳

نشمرد از سکان خودم هیچ دلبری

بر من ز دلبران ستم بی عدد گذشت

۴

در خون نشست مردم چشمم ز آرزو

هر گه که در خیال من آن خال و خد گذشت

۵

گشتم مقید غم عشق تو از ازل

هرگز نمی توانم ازین تا ابد گذشت

۶

عمرم گذشت لیک ندارم تأسفی

شادم باین که در غم آن سرو قد گذشت

۷

ذوق وصال او ز فضولی دریغ نیست

اما بشرط آنکه تواند ز خود گذشت

تصاویر و صوت

نظرات