فضولی

فضولی

شمارهٔ ۹۲

۱

در دل لاله غمت آتش سودا انداخت

شمع را آتش سودای تو از پا انداخت

۲

یافت از نکهت زلف تو خبر آهوی چین

نافه مشک خود از شرم بصحرا انداخت

۳

تا ز دیدار تو مانع نشود چشم پرآب

خواب را در نظرم کشت بدریا انداخت

۴

رشک رخسار تو زد بتکده ها را بر هم

آه من غلغله در گوش مسیحا انداخت

۵

برگشادی بسخن صد گرهم چون سبحه

عقد دندان تو بر رشته تقوا انداخت

۶

خواست آزار خود از ناوک آهم گردون

که غم عشق توام بر دل شیدا انداخت

۷

سرورا از نظر انداخت فضولی چون ما

یک نظر هر که بر آن قامت رعنا انداخت

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۳۲۴

نظرات