
فضولی
شمارهٔ ۹۶
۱
سنگ بیداد بتان آیینه دل را شکست
هر تمنایی که در دل داشتم صورت نبست
۲
وصل آن مه گر میسر نیست ما را دور نیست
مقصدی داریم عالی همتی داریم پست
۳
ز آتش دل بس که از هر زخم سر زد شعله
سوخت چون تیرت دمی هر کس که پهلویم نشست
۴
جوهر هستی متاع وصل جانان را بهاست
ما کجا و این هوس ما را که می گوید که هست
۵
جای جز در دل مکن معشوق را گر عاشقی
سنگ دل باید که باشد هر که شد آتش پرست
۶
کام خواهی صبر کن پرویز وار ای کوهکن
کی توان بر خورد از شیرین لبان با زور دست
۷
دل که در عشقت امید وصل و بیم هجر داشت
سوخت وز تشویش نیک و بد فضولی باز رست
نظرات
Khishtan Kh