فضولی

فضولی

شمارهٔ ۹۸

۱

نی همین صد روزن از تیر تو بر جسم من است

سایه ام را هم ازو صد داغ چون من بر تن است

۲

بی رخت از غیر می خواهم بدوزم دیده را

این که می بینی بچشمم نیست مژگان سوزن است

۳

چون نیندازم برون خود را ز پیراهن چو مار

بر تنم ماریست هر تاری که در پیراهن است

۴

سنبلت را باد اگر برداشت از رویت مرنج

مزرع حسن رخت را خوشه چین خرمن است

۵

از مسیحا نیست کم ، در روح بخشی بویِ گل،

غنچه بهر آن مسیحا مریم آبستن است

۶

هست شاهد بر جفاهای زلیخای هوا

یوسف گل را که چندین چاکها بر دامن است

۷

سوخت از سر تا قدم خود را فضولی بهر دوست

شمع بزم دوست شد او را چه باک از دشمن است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۱۰ - ۱۳:۳۷:۴۲
از مسیحا نیست کم ، در روح بخشی بویِ گل،