فضولی

فضولی

شمارهٔ ۴۳

۱

وقت سحر سوی چمن انداختم گذر

تا رفع گردد از گل و سبزه ملال من

۲

چون پا بروی سبزه نهادم بطعنه گفت

کای بی خبر نه مگر آگه ز حال من

۳

گر پایمال تو شده ام کم مبین مرا

بنگر که هست صد چو تویی پایمال من

تصاویر و صوت

نظرات