قاآنی

قاآنی

غزل شمارهٔ ۲۵

۱

رفتند دوستان و کم از بیش و کم نماند

روزم سیاه گشت و برم سایه هم نماند

۲

چون صبح از آن سبب نفس سرد می کشم

کان صبح چهره چون نفس صبحدم نماند

۳

با من ستم نمی‌کند ار یار من رواست

چندان ستم نمودکه دیگر ستم نماند

۴

گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین

آن قدر تنگ شدکه درو جای غم نماند

۵

چون ابر در فراق تو از بس گریستم

در چشم من چو چشمهٔ خورشید نم نماند

۶

می ده که وقت آمدن و رفتن از جهان

کس محتشم نیامد وکس محتشم نماند

۷

ای خواجه عمر جام سفالین دراز باد

کاو بهر باده هست اگر جام جم نماند

۸

قاآنیا دل تو حرم خانهٔ خداست

منت خدای راکه بتی در حرم نماند

تصاویر و صوت

نظرات