غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۰۱

۱

گل را به جرم عربده رنگ و بو گرفت

راه سخن به عاشق آزرم جو گرفت

۲

لطف خدای ذوق نشاطش نمی دهد

کافر دلی که با ستم دوست خو گرفت

۳

چون اصل کار در نظر همنشین نبود

بیچاره خرده بر روش جستجو گرفت

۴

در خلوتی گشود خیالم ره دعا

کز تنگی بساط نفس در گلو گرفت

۵

شرمنده نوازش گردون نمانده ام

گر چاک دوخت، جامه به مزد رفو گرفت

۶

با خویشتن چه مایه نظرباز بوده است؟

کز من دل مرا به هزار آرزو گرفت

۷

گفتم خود از مشاهده بخشایش آورد

خوش باد حال دوست که حالم نکو گرفت

۸

از یک سبوست باده و قسمت جدا جداست

جمشید جام برد و قلندر کدو گرفت

۹

فرمانروا نگشت مسلمان به هیچ عصر

گر رفت مغ ز میکده، ترسا فرو گرفت

۱۰

ایمان اگر به خوف و رجا کردم استوار

اخلاص در نمود وفایم دورو گرفت

۱۱

هر فتنه در نشاط و سماع آورد مرا

گویی فلک به عربده هنجار او گرفت

۱۲

رضوان چو شهد و شیر به غالب حواله کرد

بیچاره باز داد و می مشکبو گرفت

تصاویر و صوت

نظرات