غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۴۱

۱

تا کیم دود شکایت ز بیان برخیزد

بزن آتش که شنیدن ز میان برخیزد

۲

می رمی از من و خلقی به گمانست ز تو

بی محابا شو و بنشین که گمان برخیزد

۳

گر دهم شرح عتابی که به دلها داری

دود از کارگه شیشه گران برخیزد

۴

با قدت سرو چو شخصی ست که ناگه یکبار

بیخود از جا ز هجوم خفقان برخیزد

۵

به چه گیرند عیار هوس و عشق دگر

رسم بیداد مبادا ز جهان برخیزد

۶

کشته دعوی پیدایی خویشیم همه

وای گر پرده ازین راز نهان برخیزد

۷

زینهار از تعب دوزخ جاوید مترس

خوش بهاری ست کزو بیم خزان برخیزد

۸

ناله برخاست دم جستن از آتش ز سپند

کو شگرفی که چو ما از سر جان برخیزد

۹

جزوی از عالمم و از همه عالم بیشم

همچو مویی که بتان را ز میان برخیزد

۱۰

عمرها چرخ بگردد که جگر سوخته ای

چون من از دوده آذرنفسان برخیزد

۱۱

گر دهم شرح ستمهای عزیزان غالب

رسم امید همانا ز جهان برخیزد

تصاویر و صوت

نظرات