غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۵۶

۱

چو زه به قصد نشان بر کمان بجنباند

تپد ز رشک دلم تا نشان بجنباند

۲

دعا کدام و چه دشنام؟ تشنه سخنیم

به کام ماست زبان چون زبان بجنباند

۳

ز قتل غیر چه خواهد گوش غرض شغل ست

بگو به لهو سرم بر سنان بجنباند

۴

ز غیر نیست ز حسنست کش مجال نداد

که لب به زمزمه الامان بجنباند

۵

به ناله ذوق سماع از تو چشم نتوان داشت

اگر به جنبش مهر آسمان بجنباند

۶

که رفته از در زندان که بی قراری من

کلید در به کف پاسبان بجنباند؟

۷

به خانقه چه کند تا پریوشی که به باغ

ز غمزه خون به رگ ارغوان بجنباند؟

۸

سپهر از رخ ناشسته تو شرمش باد

که عکس ماه در آب روان بجنباند

۹

هنوز بی خبری زانکه جبهه بر در تو

نسوده ایم چنان کاستان بجنباند

۱۰

نشسته ام به ره دوست پر ز دوست مباد

که کس به من رسد و ناگهان بجنباند

۱۱

خبر ز حال اسیران باغ چون نبود؟

مرا که چیدن دام آشیان بجنباند

۱۲

جنون ساخته دارم چه خوش بود غالب

که دوست سلسله امتحان بجنباند

تصاویر و صوت

نظرات