غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۲۰۴

۱

یارب ز جنون طرح غمی در نظرم ریز

صد بادیه در قالب دیوار و درم ریز

۲

از مهر جهانتاب امید نظرم نیست

این تشت پر از آتش سوزان به سرم ریز

۳

دل را ز غم گریه بیرنگ به جوش آر

اجزای جگر حل کن و در چشم ترم ریز

۴

هر برق که نظاره گدازست نهادش

بگداز و به پیمانه ذوق نظرم ریز

۵

سرمست می لذت دردم به خرام آر

وین شیشه دل بشکن و در رهگذرم ریز

۶

هر خون که عبث گرم شود در دلم افگن

هر برق که بی صرفه جهد بر اثرم ریز

۷

هر جا نم آبی ست به مژگان ترم بخش

از قلزم و جیحون کف خاکی به سرم ریز

۸

از شیشه گر آیین نتوان بست شبم را

باری گل پیمانه به جیب سحرم ریز

۹

گیرم که به افشاندن الماس نیرزم

مشتی نمک سوده به زخم جگرم ریز

۱۰

این سوز طبیعی نگدازد نفسم را

صد شعله بیفشار و به مغز شررم ریز

۱۱

مسکین خبر از لذت آزار ندارد

خارم کن و در رهگذر چاره گرم ریز

۱۲

وجهی که به پامزد توان داد ندارم

آبم کن و اندر قدم نامه برم ریز

۱۳

دارم سر هم طرحی غالب چه جنونست؟

یارب ز جنون طرح غمی در نظرم ریز

تصاویر و صوت

نظرات