غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۲۰۹

۱

هر که را بینی ز می بیخود، ثنایش می نویس

بهر دفع فتنه حرزی از برایش می نویس

۲

ای رقم سنج یمین دوست بیکاری چرا

خود سپاس دست خنجر آزمایش می نویس

۳

آنچه همدم هر شب غم بر سرم می بگذرد

هر سحر یکسر به دیوار سرایش می نویس

۴

گر همین دیو و غریو و رنگ و نیرنگست و بس

هر کجا شیخی ست کافر ماجرایش می نویس

۵

خواریی کاندر طریق دوستداری رو دهد

از مداد سایه بال همایش می نویس

۶

می فرستی نامه وین را چشم زخمی در پی ست

چشم حاسد کور بادا در دعایش می نویس

۷

هر که بعد از مرگ عاشق بر مزارش گل برد

فتوی از من در بتان زود آشنایش می نویس

۸

رحمی از معشوق هر جا در کتابی بنگری

بر کنار آن ورق جانها فدایش می نویس

۹

ای که با یارم خرامی گر دل و دستیت هست

نام من در رهگذر بر خاک پایش می نویس

۱۰

هر کجا غالب تخلص در غزل بینی مرا

می تراش آن را و مغلوبی به جایش می نویس

تصاویر و صوت

نظرات