
غالب دهلوی
شمارهٔ ۲۲۳
۱
مرا که باده ندارم ز روزگار چه حظ؟
ترا که هست و نیاشامی از بهار چه حظ؟
۲
خوش ست کوثر و پاکست باده ای که دروست
از آن رحیق مقدس درین خمار چه حظ؟
۳
چمن پر از گل و نسرین و دلربایی نی
به دشت فتنه ازین گرد بی سوار چه حظ؟
۴
به ذوق بی خبر از در درآمدن محوم
به وعده ام چه نیاز و ز انتظار چه حظ؟
۵
در آنچه من نتوانم ز احتیاط چه سود؟
بدانچه دوست نخواهد ز اختیار چه حظ؟
۶
چنین که نخل بلندست و سنگ ناپیدا
ز میوه تا نفتد خود ز شاخسار چه حظ؟
۷
نه هر که خونی و رهزن به پایه منصورست
بدین حضیض طبیعی ز اوج دار چه حظ؟
۸
به بند زحمت فرزند و زن چه می کشییم
از این نخواسته غمهای روزگار چه حظ؟
۹
تو آنی آن که نشانی به جای رضوانم
مرا که محو خیالم ز کار و بار چه حظ؟
۱۰
به عرض غصه نظیری وکیل غالب بس
«اگر تو نشنوی از ناله های زار چه حظ؟»
نظرات