غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۲۵۷

۱

می‌ربایم بوسه و عرض ندامت می‌کنم

اختراعی چند در آداب صحبت می‌کنم

۲

ناتوانم برنتابم صدمه لیک از فرط آز

تا درآویزد به من اظهار طاقت می‌کنم

۳

گویی از دشواری غم اندکی دانسته است

می‌کشد بی‌جرم و می‌داند مروت می‌کنم

۴

در تپش هر ذره از خاکم سویدای دل است

هرچه از من رفت و هم بر خویش قسمت می‌کنم

۵

غافلم زان پیچ و تاب غصه کز غم در دل است

دل شکاف آهی به امید فراغت می‌کنم

۶

سنگ و خشت از مسجد ویرانه می‌آرم به شهر

خانه‌ای در کوی ترسایان عمارت می‌کنم

۷

کرده‌ام ایمان خود را دستمزد خویشتن

می‌تراشم پیکر از سنگ و عبادت می‌کنم

۸

چشم بد دور التفاتی در خیال آورده‌ام

هرچه دشمن می‌کند با دوست نسبت می‌کنم

۹

دستگاه گل‌فشانی‌های رحمت دیده‌ام

خنده بر بی‌برگی توفیق طاعت می‌کنم

۱۰

زنگ غم ز آیینه دل جز به می نتوان زدود

دردم از دهر است و با ساقی شکایت می‌کنم

۱۱

غالبم غالب هم آیین برنتابم در سخن

بزم بر هم می‌زنم چندان که خلوت می‌کنم

تصاویر و صوت

نظرات