
غالب دهلوی
شمارهٔ ۲۶۶
۱
شبهای غم که چهره به خوناب شستهایم
از دیده نقش وسوسه خواب شستهایم
۲
افسون گریه برد ز خویت عتاب را
از شعله تو دود به هفت آب شستهایم
۳
زاهد خوش است صحبت از آلودگی مترس
کاین خرقه بارها به می ناب شستهایم
۴
ای در عتاب رفته ز بیرنگی سرشک
غافل که امشب از مژه خوناب شستهایم
۵
پیمانه را ز باده به خون پاک کردهایم
کاشانه را ز رخت به سیلاب شستهایم
۶
غرق محیط وحدت صرفیم و در نظر
از روی بحر موجه و گرداب شستهایم
۷
بیدست و پا به بحر توکل فتادهایم
از خویش گرد زحمت اسباب شستهایم
۸
در مسلخ وفا ز حیا آب گشتهایم
خون از جبین و دست ز قصاب شستهایم
۹
غالب رسیدهایم به کلکته و به می
از سینه داغ دوری احباب شستهایم
نظرات