
غالب دهلوی
شمارهٔ ۲۷۶
۱
ها، پری شیوه غزالان و ز مردم رمشان
دل مردم به خم طره خم در خمشان
۲
کافرانند جهانجوی که هرگز نبود
طره حور دلاویزتر از پرچمشان
۳
آشکارا کش و بدنام و نکونامی جوی
آه از این طایفه وان کس که بود محرمشان
۴
رشک بر تشنه تنها رو وادی دارم
نه بر آسوده دلان حرم و زمزمشان
۵
بگذر از خسته دلانی که ندانی هشدار
خستگانند که داری و نداری غمشان
۶
داغ خونگرمی این چاره گرانم گویی
آتش ست آتش اگر پنبه وگر مرهمشان
۷
ای که راندی سخن از نکته سرایان عجم
چه به ما منت بسیار نهی از کمشان
۸
هند را خوش نفسانند سخنور که بود
باد در خلوتشان مشک فشان از دمشان
۹
مؤمن و نیر و صهبایی و علوی وانگاه
حسرتی، اشرف و آزرده بود اعظمشان
۱۰
غالب سوخته جان گرچه نیاید به شمار
هست در بزم سخن همنفس و همدمشان
نظرات