غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۲۷۷

۱

چون شمع رود شب همه شب دود ز سرمان

زین گونه کرا روز به سر رفت؟ مگرمان

۲

آذر بپرستیم و رخ از شعله نتابیم

ای خوانده به سوی خود ازین راهگذرمان

۳

در عشق تو ضرب المثل راهروانیم

بگذار به ره خفته و از بیشه مبرمان

۴

از بی خردی کوی ترا خلد شمردیم

چونست که در کوی تو ره نیست دگرمان

۵

مستیم بیا تن زن و لب بر لب ما نه

حاشا که بود تفرقه لب ز شکرمان

۶

طول شب هجران بود اندر حق ما خاص

از همنفسان کس نشناسد به سحرمان

۷

بی وجه می آشفته و خواریم بدا ما

در میکده از ما نستانند اگرمان

۸

از ارزش ما بی هنران مانده شگفتی

در بند غم انداخته گردون به هنرمان

۹

چون تازگی حوصله خویش نداند

داند که بود ناله به امید اثرمان

۱۰

غالب چه زیان ناله اگر گرمروی کرد

سوزی به دل اندر نه و داغی به جگرمان

تصاویر و صوت

نظرات