
غالب دهلوی
شمارهٔ ۳۵
۱
راز خویت از بدآموز تو میجوییم ما
از تو میگوییم گر با غیر میگوییم ما
۲
حشر مشتاقان همان بر صورت مژگان بود
مر ز خاک خویشتن چون سبزه میروییم ما
۳
راز عاشق از شکست رنگ رسوا میشود
با وجود سختجانیها تنکروییم ما
۴
زین بهار آیین نگاهان بو که بپذیرد یکی
عمرها شد، رخ به خون دیده میشوییم ما
۵
آفتاب عالم سرگشتگیهای خودیم
میرسد بوی تو از هر گل که میبوییم ما
۶
تا چهها مجموعه لطف بهاران بودهای
تا به زانو، سوده پای ما و میپوییم ما
۷
زحمت احباب نتوان داد غالب بیش از این
هرچه میگوییم بهر خویش میگوییم ما
تصاویر و صوت

نظرات