غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۴۲

۱

به شغل انتظار مهوشان در خلوت شب‌ها

سر تار نظر شد رشته تسبیح کوکب‌ها

۲

به روی برگ گل تا قطره شبنم نپنداری

بهار از حسرت فرصت به دندان می‌گزد لب‌ها

۳

به خلوتخانه کام «نهنگ لا» زدم خود را

ستوه آمد دل از هنگامه غوغای مطلب‌ها

۴

کند گر فکر تعمیر خرابی‌های ما گردون

نیاید خشت مثل استخوان بیرون ز قالب‌ها

۵

خوشا بی‌رنگی دل دستگاه شوق را نازم

نمی‌بالد به خویش این قطره از طوفان‌مشرب‌ها

۶

ندارد حسن در هر حال از مشاطگی غفلت

بود ته‌بندی خط سبزه‌خط در ته لب‌ها

۷

خوشا رندی و جوش ژنده‌رود و مشرب عذبش

به لب خشکی چه میری در سرابستان مذهب‌ها؟

۸

تو خوی پنداری و دانی که جان بردم نمی‌دانی

که آتش در نهادم آب شد، از گرمی تب‌ها

۹

مبادا همچو تار سبحه از هم بگسلد غالب

نفس با این ضعیفی برنتابد شور یارب‌ها

تصاویر و صوت

نظرات