
قطران تبریزی
شمارهٔ ۱۱۷
۱
ای بند بلا دیده و از بند بجسته
مردانه شده آمده بر شهر خجسته
۲
بنشین و طرب کن بمین و مطرب و معشوق
کز جستن تو هست عدو زار نشسته
۳
از دست عدو راست چنان آمده اینجا
کز دست رود باز گرسنه سوی مسته
۴
مات از قبل خویش بدست نسپردیم
یزدان جهان داد بما باز بدسته
۵
خود کردی شیری و دلیری که بجستی
جز تو بجهان نیست کس آنجای بجسته
۶
نگشاد در شادی تا تو نگشادی
کز بستن تو بود در شادی بسته
۷
زانست قوی شیر بگردون که بهرگاه
از خود بتن خویش رسولست فرسته
۸
آنکس که نمی خواست شکسته دل تو شاد
از گرز تواش زود شود پشت شکسته
۹
آن باد پس رنجت و آن باد پس غم
خصمان همه آواره و ضدان همه خسته
نظرات