
قطران تبریزی
شمارهٔ ۲۱
۱
بهشت من بدو گیتی بجز سرای تو نیست
مرا بهشت و سرا هم بجز برای تو نیست
۲
دلم نباشد راضی بدل ربودن آن
گه بسته با دل و جانی و او بجای تو نیست
۳
تنم بپای ببست و دلم بپای ببست
مرا دو چشم و دل جانی ولی بپای تو نیست
۴
هوای توبه تنم در روان شده است چنانک
بهر کجا بنهم دست جز هوای تو نیست
۵
اگر همیشه وفا خوشتر از جفا باشد
وفای هیچکسم خوشتر از جفای تو نیست
۶
خدایگانا جور و جفا نباید کرد
برانکه پیشه و کارش بجز وفای تو نیست
۷
اگر سپهر برین درگه و سرای تو است
مرا سپهر جز از درگه و سرای تو نیست
۸
اگر ببوسد پای من آسمان بمثل
عبیر و مشگم چون گرد خاکپای تو نیست
۹
عزیزدار کسی را که دوستدار تو گشت
اگر سزای تو هست و اگر سزای تو نیست
نظرات