
قطران تبریزی
شمارهٔ ۵۵
۱
این چه بند است که بر من غم آن ماه نهاد
دل من برد و ره خون زد و دیده بگشاد
۲
دل من برد بگفتار دل آزار بتی
که همه فعلش بند است و همه قولش داد
۳
بجفا کردن راد است و بدل دادن زفت
بوفا کردن زفتست و بدل بردن راد
۴
بدهم گفت بتو جان و دل و غم ندهم
این پذیرفت و بداد آن پذیرفت و نداد
۵
از میان همه این خیل بد و دادم دل
از میان همه این قوم بدو بودم شاد
۶
ندهد دل بمن آن ماه و ز من خواهد دل
ندهد داد من از جور و ز من خواهد داد
۷
مهربان بود ندانم ز من او را چه رسید
دادگر بود ندانم که مر او را چه فتاد
۸
که یکی روز بدرویش همی نارد مهر
که یکی ساعت از داد همی نارد یاد
۹
هرگز اوراست ندارد که منم شیفته دل
دل او چون دل من شیفته و تافته باد
۱۰
که هرانکس که دل اندر کف معشوق نهد
بهمه جور و جفا گوش ببایدش نهاد
تصاویر و صوت

نظرات