
قطران تبریزی
شمارهٔ ۵۸
۱
تا آفریدگار مرا رای و هوش داد
بی کس ترم نیاید از خویشتن بیاد
۲
آن روزگار شیرین چون باد بر گذشت
این روزگار تلخ همان بگذرد چو باد
۳
گر باز روزگار مساعد شود مرا
از هر چم آرزوست بیابم تمام داد
۴
هست اوستاد من بغم عشق روزگار
از روزگار به نبود هرگز اوستاد
۵
زین صعبتر بروی مرا کارها رسید
زین بسته تر بدست مرا بندها فتاد
۶
الا خدای یک در بر هیچ کس نه بست
الا هزار در به از آن بر دلش گشاد
تصاویر و صوت

نظرات