
قطران تبریزی
شمارهٔ ۹۴
۱
سرنگون مانده است جانم زان دو زلف سرنگون
لاله گون گشته است چشمم زان دو لعل لاله گون
۲
تا بناگوشش ندیدم مه ندیدم بارور
تا زنخدانش ندیدم چه ندیدم سرنگون
۳
از دهانش خیره ماندم من که چون گوید سخن
از میانش خیره ماندم من که چون ناید برون
۴
روزگرا از چشم بد دارد نگه او را که هست
گرد رخسارش بخط جادوئی عمد افسون
۵
ای بزم را چو بهرام وی جنگ را چو بهمن
فرخنده باد بر تو فرخنده ماه بهمن
۶
بی تو مباد روزی تا روز حشر گیتی
دائم رسد بگوشت آواز مرگ دشمن
۷
گیتی ترا پرستد شادی ترا فرستد
تو چون بتی و گیتی ماننده برهمن
۸
از طلعت تو اقبال فرخنده باد طلعت
با دولت تو دولت پیوسته باد دامن
۹
آن کس که سوخته خواست از بخت خرمن تو
چرخش ببرد دولت بختش بسوخت خرمن
۱۰
ابری بروز بخشش ببری بروز کوشش
میدان ترا سپهر است مجلس ترا نشیمن
۱۱
جان و تن و دل من هر سه ز تست نازان
باد فدای جانت جان و تن و دل من
نظرات