
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۱۰۹
۱
چه گهرها به عوض بر سر دریا افشاند
قطرهای چند اگر ابر ز دریا برداشت
۲
چون قلم خوانده شود راز دل از نقش پیام
در سر کوی تو نتوان قدم از جا برداشت
۳
خوش به دشنام تو آمیخته چون شهد به شیر
از لبت کام خود اعجاز مسیحا برداشت
۴
هست چشمی که بر احوال دلم گریه کند
سینه هر زخم که از تیغ تمنا برداشت
۵
تا خس و خار درین بادیه مجنون شدهاند
ناقه کیست که دیگر ره صحرا برداشت؟
۶
آن سیهروز فراقم که قضا صبح ازل
روز من دید و سواد شب یلدا برداشت
۷
بزم وصل است و حریفان همه خمیازهکشند
نتوان چشم چو پیمانه ز مینا برداشت
۸
مژهام نقش تو بست آنقدر امشب که فلک
اطلس آورد به بالینم و دیبا برداشت
۹
میتوانم نظر از هر دو جهان بست ولی
نتوانم دل از آن نرگس شهلا برداشت
۱۰
شاد گشتیم که خضر ره پروانه شدیم
که پی شعله ز داغ جگر ما برداشت
۱۱
قدسی امروز ز هر روز گرفتارترست
عشق تا باز که را سلسله از پا برداشت؟
نظرات
سید محسن