قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

شمارهٔ ۱۱

۱

تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را

خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را

۲

شکوه‌ای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست

هیچ‌کس چون خود نمی‌داند گناه خویش را

۳

همچو خواب‌آلوده از کاروان افتاده دور

در تماشایش نظر گم کرده راه خویش را

۴

می‌شود معلوم سوز سینه از دود جگر

همچو مشک آورده‌ام با خود گواه خویش را

۵

گفتم از سوز درون رمزی و دل‌ها شد کباب

وای اگر می‌دادم از دل رخصت آه خویش را

۶

نیست قدسی شام تنهایی جز او کس بر سرم

چون ندارم عزت بخت سیاه خویش را؟

تصاویر و صوت

نظرات