
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۱۳۸
۱
ما را ز دست جور تو پای گریز نیست
راحت، نصیب دیده خونابه ریز نیست
۲
شد سنگ، خاک در کف طفلان ز انتظار
داغم ازین خرابه که دیوانهخیز نیست
۳
با دشمنم چه کار که از بیتعلقی
با دوست هم مرا سر و برگ ستیز نیست
۴
در بزم اهل درد به یک جو نمیخرند
گر شیشهای ز سنگ بلا ریزریز نیست
۵
خوبان این دیار ندارند یک شهید
دردا که تیغ غمزه درین شهر تیز نیست
۶
گویا ز چشم حلقه زلفش فتاده است
باد صبا که میوزد و مشک بیز نیست
۷
داغم که دم ز سوز محبت چرا زند
پروانه را که بال و پر شعله ریز نیست
۸
قدسی فتادهام به طلسمی که چون قفس
صد رخنه بیش دارد و راه گریز نیست
نظرات