
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۱۷۶
۱
مرا چو کار بدان زلف تابدار افتاد
نماند تاب دل و عقدهام به کار افتاد
۲
ز من چو غنچه نپوشی جمال اگر دانی
به دل ز دیدن رویت چه خارخار افتاد
۳
غلام بخت سیاهم چرا که میدانم
ز نسبتش سر و کارم به زلف یار افتاد
۴
مرا چو آینه شاید به دست خود گیرد
خوشم که دیده چو آیینهام ز کار افتاد
۵
جدا ز روی تو داد گریستن دادم
ز گریه چشم مرا دجله در کنار افتاد
نظرات