
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۲۰۰
۱
میرم ار خوی ستمکاری ز سر بیرون کند
شمع را گر تن نکاهد زندگانی چون کند؟
۲
دایه را پستان به ناخن میتراشد طفل عشق
تا دمی شیرش مبادا در گلو بی خون کند
۳
آنکه میخواهد غمی بردارد از روی دلم
کاش دل را از شکاف سینهام بیرون کند
۴
گل که نتواند رفو زد چاک جیب خویش را
چاره چاک دل مرغ گلستان چون کند؟
۵
باز لیلی بر سر بالین مجنون میرود
چند عاشق شکوه از بیمهری گردون کند؟
۶
نقش ما و بخت، قدسی چون بد افتاد از ازل
هرچه در دل نقش بندم، بخت دیگرگون کند
نظرات