قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

شمارهٔ ۲۲۴

۱

ز چشمم بی تو شب چندان سرشک لاله‌گون افتد

که هرجا پا نهد اندیشه، در دریای خون افتد

۲

ز بس دل می‌تپد در سینه شب در کنج تنهایی

مبادا دیده، گاه گریه با اشکم برون افتد

۳

دل پرویز را در سینه چون سیماب لرزاند

صدای تیشه فرهاد چون در بیستون افتد

۴

اجل را نیز از جان‌بردن من ننگ می‌آید

مبادا هیچ‌کس را این‌چنین طالع زبون افتد

۵

میی نوشیده قدسی دوش از میخانه عشقت

که تا صبح قیامت زان قدح، مست جنون افتد

تصاویر و صوت

نظرات