قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

شمارهٔ ۲۲۷

۱

من و آیینه حسنی که تابش را بسوزاند

دلم را سجده‌های گرم او ابرو بسوزاند

۲

دماغم پر شد از سودای آتشپاره‌ای چندان

که شب در کنج تنهایی سرم زانو بسوزاند

۳

دلم را کرد بوی نافه سرگردان به صحرایی

که ریگ دشتش از گرمی سم آهو بسوزاند

۴

همان خاکسترم چون گرد از دنبال او افتد

گرم صد ره به رنگ آن غمزه جادو بسوزاند

۵

چو قدسی بعد ازین دست من و دامان غمناکی

دلم را بستر آسودگی، پهلو بسوزاند

تصاویر و صوت

نظرات