قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

شمارهٔ ۲۴۵

۱

مبادا کام جان از عیش، تا کام از الم گیرد

فسون عافیت بر دل مخوان، تا خو به غم گیرد

۲

برون آ نیمشب از خانه، تا عالم شود روشن

کسی تا کی سراغ آفتاب از صبحدم گیرد؟

۳

جفا خواهد که از طبع تو آیین جفا جوید

ستم خواهد که از خوی تو تعلیم ستم گیرد

۴

نمی‌دانم که کرد این راه، سر، دانم که هر گامی

ز شوق زخم خارم، دیده پیشی بر قدم گیرد

۵

نهم بر نقش پای خویش دایم دیده در کویش

که شاید رفته‌رفته دیده‌ام جای قدم گیرد

۶

بود کوتاه از دامان مستی دست روشندل

برآرد از دل خود زنگ، چون آیینه نم گیرد

تصاویر و صوت

نظرات