قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

شمارهٔ ۲۷۱

۱

با من، غمت ز مهر، دویی در میان ندید

کس شعله را به خار چنین مهربان ندید

۲

یاد چمن ز خاطر مرغ اسیر رفت

چون دلنشینی قفس از آشیان ندید

۳

تا بود، روزگار به افسردگی گذاشت

کس رنگ خنده بر لب این بوستان ندید

۴

گردید چون خیال و ز دلها خبر گرفت

تیر ترا دمی که دلم در کمان ندید

۵

کی از دلم ز دعوی پیکان کشید دست؟

تا سینه پای تیر ترا در میان ندید

۶

گو دیده مرا پی ابروی او ببین

آن‌کس که بحر را پی کشتی روان ندید

۷

یک ره ز چهره پرده برافکن خدای را

آیینه کس همیشه در آیینه‌دان ندید

۸

رفتی به باغ و زنده جاوید شد چمن

دید از تو باغ، آنچه ز آب روان ندید

۹

هرگز نخورد داغ دلم آب ناخنی

آن گلبنم که تربیت باغبان ندید

۱۰

می‌دید کاش گونه زردم در آینه

آن‌کس که روی آینه را زرنشان ندید

۱۱

کام دلم ز سیر کواکب روا نشد

لب تشنه فیض آب ز ریگ روان ندید

تصاویر و صوت

نظرات