قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

شمارهٔ ۲۹۳

۱

گر کنم گریه به اندازه چشم تر خویش

گیرد از غیرت من، ابر چو دریا سر خویش

۲

با خیال تو چو شب دست در آغوش کنم

صبح با مهر ز یک جیب برآرم سر خویش

۳

تا به کی منت صیاد، چرا چون طاووس

صورت حلقه دامی نکشی بر پر خویش؟

۴

آخر از پهلوی دل گشت چراغم روشن

اخگری بود مرا در ته خاکستر خویش

۵

خشت برداشته بود از سر خم پیر مغان

جرم من بود که در خون نزدم ساغر خویش

۶

تیره‌تر باید ازین اختر من، معذورم

گر شکایت کنم از تیرگی اختر خویش

۷

گر به دوزخ برمش، منت آتش نکشد

دل که چون لاله به خون داغ کند پیکر خویش

۸

قدسی ار بوالهوسی راه زلیخا نزدی

روی یوسف ننمودی به ملامتگر خویش

تصاویر و صوت

نظرات