
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۲۹۵
۱
تو و گشت چمن ای گل، من و کاشانه خویش
خاطرم ساخته چون جغد به ویرانه خویش
۲
گر قرارت نبود پهلوی من جرم تو نیست
شعله بیطاقتی آموخت ز پروانه خویش
۳
شکر آن طره چه گوییم، که هرگز ننهاد
منت سلسله بر گردن دیوانه خویش
۴
قدمی رنجه کن ای دوست، که چون مردم چشم
کردم آراسته از لخت جگر، خانه خویش
۵
آنکه بر زلف خود از ناز تغافل دارد
موبهمو یافته حال دلم از شانه خویش
۶
غرق خون چون ورق لاله بود اوراقش
هر کتابی که کنم خطبهاش افسانه خویش
۷
ناله خشکلبان را اثری هست، ازان
قدسی انگشت زند بر لب پیمانه خویش
نظرات