
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۲۹۶
۱
دزدم ز بس حدیث ترا از زبان خویش
دارم چو غنچه، مهر ابد بر دهان خویش
۲
ز آمیزش صبا نبود غنچه را گریز
بلبل به شکوه چند گشاید زبان خویش؟
۳
در گلشن آرمیده روم چون نسیم صبح
تا عندلیب رم نکند ز آشیان خویش
۴
با آنکه آب دیدهام از آسمان گذشت
بختم نشست دیده ز خواب گران خویش
۵
هرجا که رفتهام، پی خود رُفتهام چو باد
دزدیدهام ز دیده مردم نشان خویش
۶
در منع خون دیده فشردم به دیده دست
انداختم به دست خود آتش به دهان خویش
۷
نه برگ عیش ماند مرا، نه دماغ غم
آسوده شد دلم ز بهار و خزان خویش
نظرات