قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

شمارهٔ ۳۰۹

۱

نگار من که بود ترک و غمزه چندانش

غزال دشت فریب است چشم فتانش

۲

چو کودک از پی پستان مکیدن مادر

گشوده زخم دلم لب به نار خندانش

۳

ز شوق تیغ دگر، صید نیم کشت مرا

زمان زمان به لب زخم می‌دود جانش

۴

به عهد زلف تو گر ذوق کافری این است

خجل کسی که نلغزید پای ایمانش

۵

تبارک الله ازان رخ، کز آسمان آیند

فرشتگان به زمین، تا شوند قربانش

۶

زند به ریش دل سینه خستگان ناخن

صبا چو شانه کند طره پریشانش

۷

ز بیم دعوی حسن، آفتاب می‌لرزد

که ماه من نزند چنگ در گریبانش

۸

به درج فیض عجب گوهری‌ست گوهر عشق

که می‌خرند به جان کافر و مسلمانش

۹

ز درد عشق چه لذت بود دل آن را

که تیر غمزه نکرده‌ست کار در جانش

۱۰

ز لذت دو جهانش چه بهره خواهد بود

دلی که داغ نکرده‌ست عشق خوبانش

۱۱

شهید عشق نباشد به کیش اهل وفا

کسی که جان نکند صرف راه جانانش

۱۲

ز هول صبح قیامت کجا خبر دارد

کسی که کار نیفتد به شام هجرانش

۱۳

ز درد عشق بتان محض لذتم قدسی

برای خویش ببر گو مسیح درمانش

تصاویر و صوت

دیوان حاجی محمدجان قدسی مشهدی به کوشش محمد قهرمان - حاج محمد جان قدسی مشهدی - تصویر ۵۲۹

نظرات