قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

شمارهٔ ۳۱۶

۱

بسی چون سایه افتادم به پای سرو آزادش

ز خاکم برنمی‌دارد، نمی‌دانم چه افتادش

۲

خوشم کز کوی او قاصد چو آمد، برنمی‌گردد

چو آید بوی گل، نتوان به گلشن پس فرستادش

۳

کند روح شهیدان طوف بسملگاه صیدی را

که بی جذب کمند آرد به پای تیغ، صیادش

۴

نمی‌خواهم که یک ساعت شود فارغ ز آزارم

مبادا دیگری خود را زند بر تیغ بیدادش

۵

چه بخت است این، که گر دامان کوه بیستون گردد

کف اقبال خسرو می‌کشد از چنگ فرهادش

۶

کمین بازیچه از نیرنگ عشق این است قدسی را

که لب نگشود و گوش عالمی پر شد ز فریادش

تصاویر و صوت

نظرات