
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۳۱۸
۱
تازه شد با شعله در بزم تو پیمانم چو شمع
شد چراغ دیده روشن تا به مژگانم چو شمع
۲
بس که گاه گریه بیخود دست بر سر میزنم
آتش دل میجهد از چشم گریانم چو شمع
۳
اشک خونین را ز مژگان گر نریزم دمبدم
تا کف پایم دود آتش ز مژگانم چو شمع
۴
حال من بیروننشینان فلک هم یافتند
زانکه نتوان داشت در فانوس پنهانم چو شمع
۵
از زوال من، کمال دوست ظاهر میشود
هرچه کاهید از بدن، افزود بر جانم چو شمع
۶
بس که گاه دیدنش دزدم سر از دهشت به جیب
کس نداند حلقه چشم از گریبانم چو شمع
تصاویر و صوت

نظرات