
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۳۳۶
۱
چه شعلهها زده سر ز آتشی که من دارم
هزار نشاه نو زین می کهن دارم
۲
به آن رسیده که عشقم به غربت اندازد
ازین ملال غریبی که در وطن دارم
۳
به هر کجا که تو باشی، فغان من آنجاست
اگرچه در قفسم، ناله در چمن دارم
۴
رسید وعده رفتن، مرو ز بالینم
که مانده یک نفس و با تو صد سخن دارم
۵
بیا و سینه تنگم شکاف ساز و ببین
چو غنچه جز دل پرخون چه در کفن دارم
۶
به کوی او همه شب روشن است دیده من
بود به خانه مه، روزنی که من دارم
۷
اگر به سینه زنم صد شکاف، معذورم
دلی فتاده در آن چاک پیرهن دارم
۸
ز کوی او به جفا پا نمیکشم قدسی
نظر ز همت مجنون و کوهکن دارم
نظرات