قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

شمارهٔ ۳۴۲

۱

ز چاک سینه اشکم سر کند گر چشم تر بندم

چه عقل است این که بر دیوانه در ویرانه در بندم

۲

نپنداری ندارد رشک بر هم مو به موی او

شود زلفش پریشان، دل چو بر موی کمر بندم

۳

ببندد کاشکی بند نقابش، گو بمیرم من

ز دستم چون نمی‌آید که خلقی را نظر بندم

۴

چو دانم پر نخواهد زد به کویش گر ملک گردد

چرا مکتوب خود بر بال مرغ نامه‌بر بندم؟

۵

نیفتد کاش دست کشتگان از کار، تا من هم

به دست خویشتن شاید به فتراک تو سر بندم

۶

نمی‌خواهد مدد، پیکان زهرآلوده نازش

پی لذت چرا الماس بر زخم جگر بندم؟

۷

ز فیض ابر چشمم بشکند بازار طوبی را

توجه فی‌المثل گر بر نهال بی‌ثمر بندم

۸

من و سرو قدیم خویشتن قدسی، نیم مرغی

که هر روز آشیان تازه بر شاخ دگر بندم

تصاویر و صوت

نظرات