
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۳۵۸
۱
به آشنایی چشم تو ناتوان شدهام
چو مو ضعیف ز سودای آن میان شدهام
۲
خلیده در خم زلف تو ناخنش به دلم
منه ز دست، که با شانه همزبان شدهام
۳
ز چاک سینه نفس بایدم کشید چو صبح
ببین ز هجر تو امشب چه ناتوان شدهام
۴
هما دوباره به من سر فرو نمیآورد
ازان چو شمع سراپا یک استخوان شدهام
۵
هوای ابرم اگر شاد میکند، چه عجب
به آفتاب ز مهر تو بدگمان شدهام
۶
تو تیغ زن، که من از شکوه لب نمیبندم
چو خامه گر همه تن در سر زبان شدهام
۷
همان لبم کند اظهار بیوفایی گل
چو غنچه گر همه دل عقده زبان شدهام
۸
منم ز قدرشناسان گل که مدتهاست
به باغ رفته به گلگشت و باغبان شدهام
۹
ز حال خویش فراموش کردهام قدسی
دمی به مرغ چمن گر همآشیان شدهام
نظرات