
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۳۸۸
۱
عمری چو جاهلان پی چون و چرا شدم
بستم ز حرف لب، چو به حرف آشنا شدم
۲
پای از گلیم فقر نکردم فزون دراز
با آنکه در دیار سخن، پادشا شدم
۳
زد بر زمین همان نفسش هرچه برگرفت
عمری چو برگ گل پی باد صبا شدم
۴
آخر شدم چو سبزه لگدکوب خاص و عام
گر چند روز، قابل نشو و نما شدم
۵
بر سر همیشه سایهام از دست خویش بود
کی ملتفت به سایه بال هما شدم؟
۶
گشتم تمام عشق و ز خود، کام یافتم
آخر به مدعای دل مدعا شدم
۷
دارم چو صبح، آینه مهر در بغل
قدسی ازان سبب همه صدق و صفا شدم
نظرات