
قدسی مشهدی
شمارهٔ ۴۰
۱
سخن ز غیر مپرسید بینوایی را
که کرده ورد زبان حرف آشنایی را
۲
حدیث هجر به گوش دلم چنان تلخ است
که حرف موج بگویند ناخدایی را
۳
دماغ غنچه معطر شد از نسیم سحر
کشیده شانه مگر زلف مشکسایی را؟
۴
ز رشک هر مژه در چشم من شود خاری
به کوی دوست چو بینم برهنه پایی را
۵
چراغ حسن تو را روشنی نگردد کم
اگر بهشت کنی کلبه گدایی را
۶
چو سوی دیر روی، سبحه را بنه قدسی
مبر به مجلس دردیکشان ریایی را
تصاویر و صوت

نظرات